داستان An unfair world
دنیای ناعادلانه
متن انگلیسی
One day, a man while walking towards his office saw a beggar1 coming to him. The beggar was in a very bad condition. He was barefoot2 and his clothes were torn3.
When the beggar asked for money, the man said, “Why don’t you work? Don’t you feel ashamed asking people for money?” at this the beggar replied, “I do feel ashamed asking for money. But once when I took money without asking, the police took me to jail4.”
The man had no answer to this. He went on his way to the office.
1- beggar: گدا
2- barefoot: پابرهنه
3- torn: پاره پوره – پاره شده
4- jail: زندان
متن ترجمه
یه روز، یه مردی درحالی که داشت به سمت ادارش راه میرفت، یه گدا رو دید که داشت به سمتش میومد. گدا تو بدترین شرایط بود. اون پابرهنه بود و لباس هاش پاره شده بودن.
وقتی گدا پول خواست، مَرده گفت: “چرا کار نمیکنی؟ از این که از مردم پول بخوای احساس شرمسازی نمیکنی؟” و گدا پاسخ داد: “من برای (به خاطر) درخواست پول احساس شرمساری میکنم. اما یه بار وقتی بدون درخواست پول گرفتم، پلیس منو انداخت تو زندان”
مَرده هیچ جوابی برای این نداشت. راهشو کشید و رفت سمت ادارش.
نظرات ثبت شده بدون دیدگاه